My New Address (URL)
وبلاگ من به آدرس زیر منتقل شد
http://www.Ariyayi.com
يک پسر کوچک از مادرش پرسيد:چرا گريه ميکني؟مادرش به او گفت: زيرا من يک زن هستم.پسر بچه گفت: من نمي فهمم.مادرش او را در آغوش گرفت و گفت:تو هيچگاه نخواهي فهميد.بعدها پسر از پدرش پرسيد:چرا مادر بي دليل گريه مي کند؟پدرش تنها توانست بگويد:تمام زنها براي هيچ چيز گريه ميکنند.پسر کوچک بزرگ شد و به يک مرد تبديل گشت ولي هنوزنمي دانست که چرا زن ها بي دليل گريه مي کنند.بالاخره سوالش را براي خدا مطرح کرد .او از خدا پرسيد:خدا يا چرا زنها به آساني گريه مي کنند؟خدا گفت:زماني که زن را خلق کردم مي خواستم که او موجودبه خصوصي باشد بنابراين شانه هاي او را آنقدر قوي آفريدم تابار همه ي دنيا را به دوش بکشد و همچنين شانه هايش آنقدرنرم باشد که به بيه آرامش بدهد.من به او يک نيروي دروني قويدادم تا توانايي تحمل زايمان بچه هايش را داشته باشد و وقتيآنها بزرگ شدند توانايي تحمل بي اعتنايي آنها را نيز داشته باشد.به او توانايي دادم که در جايي که همه از جلو رفتن نا اميد شده انداو تسليم نشود و همچنان پيش رود.به او توانايي نگهداري ازخانواده اش را دادم،حتي زمانيکه مريض يا پير شده است بدون اينکهشکايتي بکند.به او عشقي داده ام که در هر شرايطي بچه هايشرا عاشقانه دوست داشته باشد حتي اگر آنها به او آسيبي برسانند.به او توانايي دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصيراتاو بگذرد و هميشه تلاش کند تا جايي در قلب شوهرش داشته باشدبه او اين شعور را دادم که درک کند يک شوهر خوب هرگز به همسرشآسيب نمي رساند به او اين توانايي را دادم که تمامي اين مشکلات راحل کرده و با وفاداري کامل در کنار شوهرش بماند.و در آخر به اشکهايي دادم که بريزد.اين اشکها فقط مال اوست وتنهابراي استفاده اوست در هر زماني که به آنها نياز داشته باشد او به هيچدليلي نياز ندارد تا توضيح دهد چرا اشک ميريزد.خدا گفت:مي بيني پسرم زيبايي يک زن در ظاهر او نيست بلکه زيبايييک زن در چشمان او نهفته است زيرا چشمان او دريچه ي روح است ودر قلب او جايي که عشق او به ديگران در آن قرار دارد
سال دومی بود که داشت برای کنکور می خوند.اگه امسال قبول نمی شد مجبور بود به اون سربازی لعنتی تن بده....چيزی که همش ازش وحشت داشت.اما نوگل تازه تو زندگيش پيدا شده بود...(اسم واقعی اون محفوظه)روحش،عشقش و وجودش شده بود نوگل .به خاطر اون نفس می کشيد.يه خاطر اون راه می رفت.به خاطر اون زندگی می کرد.و فقط به خاطر اون درس می خوند...صبح ها ساعت ۴ با يادش بلند می شد.عکسش و می ذاشت جلوش و يه سره درس می خوند تا شب...عکس اون که جلوش بود،احساس آرامش می کرد.فکر می کرد که اون داره از توی عکس می بينتش ،بهش لبخند ميزنه و تشويقش می کنه...صداش و می شنيد...که با حرفای قشنگش دل نااميدش و زنده می کنه...رابطشون تو هفته ای يکی ،دو بار حرف زدن و ماهی يه بار همديگرو ديدن خلاصه می شد.ماه ها با عشق نوگل درس خوند...همه می گفتن پزشکی رو شاخشه...همون کسايی که تو دیپلم گرفتنش هم شک داشتن...شب ها به عشق خواب ديدن اون چشماشو می ذاشت رو هم.يادش براش شده بود قوت قلب .وقت ناراحتی، وقتی از درس می بريد،وقتی از دنيا و حتی خودش ميبريد،نوگل تنها کسی بود که می تونست بهش آرامش بده.هميشه اين موقع ها عکسشو بعل میکرد و براش گریه میکرد...با نوگل قرار بيرون روز بعد از کنکور رو گذاشته بود...اون حتمآ قبول می شد وبعد می شد عشق دنيا رو کرد...شب کنکور شده بود...آروم و قرار نداشت...متر کردن خونه هم دردی و دوا نمی کرد...از استرس داشت ميترکید...فردا روز مهمی بود...فردا کنکور لعنتی تموم می شد و می تونست بشينه پيش نوگل و یه دل سیر نگاهش کنه..ساعت ۱۰ شب بود...تصميم گرفت بره یه کمی قدم بزنه...زد بيرون از خونه...همه جا ،خيابونا غلغله بود.نمی دونست کجا بره...دلش می خواست بره يه جای دور...فقط از پاهاش اطاعت کرد.گذاشت اونا هر جا که دلشون می خواست برن...به خودش که اومد نزدیکای خونه ی نوگل اینا بود.دلش و زد به دريا...ديدن خونشون هم آرامش بخش بود.چند روزی بود که صدای شیرینش و نشنیده بود.از دور همه جا کلی چراغ گذاشته بودن...اين ور خيابون،اون ور خيابون.سر کوچه،ته کوچه.زياد خوب نمی تونست تشخيص بده...با خودش گفت :احتمالآ عروسيه يکی از برو بچه های کوچس که انقدر گله گله چراغ گذاشتن....يه نفس عميق کشيد و راه افتاد به طرف چراغونی ها...نزدیک و نزديک تر...چراغ ها پر نور تر می شدن...اما جدا جدا بودن....چهل تا يه طرف...چهل تا يه طرف دیگه!ديگه نزديک بود...يکی دو متر بيشتر نمونده بود....ديگه هيچی نفهميد... .... ..... ...... ....... ......... ............ .................... ...........................همه جا سفيد بود.صدای کسی از بلندگو پخش ميشد...هيچی يادش نمی اومد...کلی لوله و سرم به دستاش وصل بود...بخش مراقبت های ویژه...برگشت به سه روز پيش...چراغ ها...تاريکی....نوگل...حجله ها...عکس نوگل....گل های سفيد با روبان های سياه...حجله های نوگل..حجله های نوگل...عکس قشنگ اون گوشه ی يه کاغذ سفيد که همه جا پخش بود...روی ديوار ،روی زمين...همه چی يادش بود...لحظه به لحظه.حجله های نوگل...اون رفته بود...اون رفته بود...اون همه عشق پرواز کرده بود...حجله های نوگل....يه عکس پاک نشدنی...همه جا دوباره به سياهی برگشت...دستگاه کارديو گراف...صدای يه سوت ممتد...ايست....همه بی حرکت...صدای سوت....تمام اتاق به لرزه در اومد...از هر طرف آدمايی با لباس های سفيد می دويدن...صدای سوت...بدون تغيير...صدای سوت.......تاريکی..........صدای شوم سوت.......
يك بنده خدايي ، كنار اقيانوس قدم ميزد و زير لب ، دعاييرا هم زمزمه ميكرد . نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردين و ساحل طلايى انداخت و گفت : - خدايا ! ميشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى ؟ ناگاه ، ابرى سياه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هياهوى رعد و برق ، صدايى از عرش اعلى بگوشرسيد كه ميگفت :چه آرزويى دارى اى بنده ى محبوب من ؟ مرد ، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت :- اى خداى كريم ! از تو مى خواهم جاده اى بين كاليفرنياو هاوايي بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى كنم !!از جانب خداى متعال ندا آمد كه : - اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسيار دوستميدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده كنم ، اما ، هيچميدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هيچ ميدانى كهبايد ته ى اقيانوس آرام را آسفالت كنم ؟ هيچ ميدانى چقدرآهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود ؟ . من همه ى اينهارا مى توانم انجام بدهم ، اما ، آيا نمى توانى آرزوىديگرى بكنى ؟ مرد ، مدتى به فكر فرو رفت ، آنگاه گفت : - اى خداى من ! من از كار زنان سر در نمى آورم ! ميشودبمن بفهمانى كه زنان چرا مى گريند ؟ ميشود به من بفهمانىاحساس درونى شان چيست ؟ اصلا ميشود به من ياد بدهى كهچگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟ صدايي از جانب باريتعالى آمد كه : اى بنده من ! آن جاده اى را كه خواسته اى ، دو باندىباشد يا چهار باندى ؟؟!!
چه باروني مياد. چترمو آوردم بالای سرت...نميخوام خيس بشي ...درسته كه به رفاقتمون پشت پا زدي اما دختر عمو يم كه هستي ..! هنوز يادمه كه ميگفتی مثله گربه ها از آب بدت مياد.... آره من هم چترمو گرفتم روي سنگ روي اين سنگ سفيد كه درشت وسياه اسمتو روش نوشتن ... و تو چقدر رنگ سياه رو دوست داشتي....اه از اين چتر هم كه آب رد ميشه ...ولش كن ! تو كه يكسال اين سوراخ تنگ و تاريك رو تحمل كردي ، خيسي بارون رو هم تحمل كن ! ..آخرين بار كه ديدمت وقتي بود كه داشتن ميذاشتنت توي خاك .. نه ...تو هم خوشگل بودی! يادته اون روزی كه واسه اولين بار بهت گفتم كه چشمات قشنگه..خنديدی! مسخرم كردی! بهم گفتی ديوونه!!خدا كنه به اون كرمهايی هم كه تو چشمهات لونه كردند اينو نگفته باشي..هر چی باشه بايد باهاشون يه عمر زندگی كنی..اينا ديگه من نيستن كه ولم كنی بری! نه عزيز دلم!اين كرم های نازنازی واسه هميشه مهمونتن، مهمون چشات! راستی به نظر تو اونا هم ميتونن بفهمن رنگ چشات سياه بوده يا..نه؟ فكر نكنم آخه به نظرم اونجا خيلی تاريكه! ... ای بابا ! آقا چرا واستادی ؟ روضه ات رو بخون و برو ديگه! نمی بينی مردم خيس شدن؟ چرا لفتش ميدی؟ زود تمومش كن ديگه! فكر ما نيستی لااقل به فكر بقيه باش كه دارند از سرما ميلرزند... راستی نميدوني رنگ سفيد چقده بهت مياد ! آخرين بار پارسال قبل از اينكه بذارنت تو خاك با اين لباس ديدمت ولی حيف كه هميشه رنگای تيره ميپوشيدی.حرف من رو هم گوش نميدادی... غير از اون روز آخر كه همه همينجا مشكي پوشيدن و تو سفيد ...قبلش چقدر بهت گفته بودم اون روسری سفيده رو كه واسه تولدت خريده بودم سرت كن..باز ديدم كار خودت رو كردی:همش روسری مشكی سرت بود.... ميدونی امروز كه ديدم همه بخاطر تو مشكی پوشيدن به اين نتيجه رسيدم تو راست ميگفتی كه: مشكی رنگ عشقه!! ببين همه مشكی پوشن .قشنگه نه ...؟ آره همه مشكي پوشيدن الا من ....! مثل پارسال كه هممون مشكي پوشيده بوديم و تو سفيد ....بالاخره نوبت من هم شد . يادته گفتم بمون..التماس كردم....گريه كردم..مگه گوش دادی؟ باز هم مثل هميشه با من لجبازی كردی و رفتی..! رفتي و من رو تنها گذاشتي .. اين دفعه هم نوبت منه! حالا اومدم پيشت !... بيشتر از يكسال نتونستم تحمل كنم... آخرش يه عالمه قرص خوردم ...قرص سفيد ... سفيد كه تو دوست نداشتي ولي آخرش باز هم به نفع تو شد ...حالا كه همه فاميل برگردن خونه وقتي من رو ببيند لباس مشكي هاشون رو در نميارن !...مشكي ، همون رنگي كه تو دوست داشتي ....
یکی از چیزهایی که نشان می دهد کرامت انسانی در ایران خیلی مهم است این است که هر سال چند هزار انسان در تصادف اتوموبیل بمیرند.
با توجه به اینکه در هفته گذشته در تصادف رانندگی اطراف زاهدان 71 نفر کشته و 160 نفر مصدوم و مجروح شدند، و یک روز قبل از آن در عراق در همین حدود از مردم کشته و مجروح شدند، البته نه در تصادف اتومبیل بلکه در چهارانفجار درچهار شهر مختلف، لذا به این سووال پاسخ می دهیم که اگر در هر کشوری از دنیای موجود( در سال 1383 هجری شمسی مطابق با 2004 میلادی ) قرار باشد 100 نفر آدم در یک اتفاق از بین بروند، چه اتفاقی باید رخ بدهد؟
اسپانیا: برای چنین اتفاقی باید چند بمب منفجر شود، چنین اتفاقی هر بیست سال یکبار رخ می دهد و در اثر این اتفاق حکومت سه روز عزای عمومی اعلام می کند و در کارهایش تجدیدنظر اساسی می کند.
ژاپن: برای کشته شدن 100 نفر ده زلزله با قدرت هفت ریشتر لازم است. در اثر این حادثه دولت دائما تحقیق می کند و هر روز میزان خسارت کمتر می شود.
هند: برای کشته شدن 100 نفر حتما یک سیل بزرگ یا یک تصادف بزرگ قطار مسافربری رخ می دهد. این اتفاق هر دو سه سال یک بار می افتد. دولت هند در این مورد کاری نمی تواند بکند، چون کشور بسیار فقیر است.
کنیا: برای کشته شدن 100 نفر بطور همزمان یا باید چند کودتا رخ دهد یا پنجاه شیر گرسنه به ده روستا حمله کنند. در این حالت احتمالا اعضای دولت یا در کودتا می میرند یا توسط شیرها خورده می شوند.
بلژیک یا هلند: برای کشته شدن 100 نفر باید یک مسابقه فوتبال با انگلیس برگزار شود تا در اثر شلوغی هولیگان ها استادیوم خراب شود و پنجاه نفر کشته شوند، این اتفاق هر سی سال یک بار می افتد و دولت ورود تماشاگران انگلیسی را برای همیشه به کشور ممنوع می کند.
افغانستان: برای کشته شدن 100 نفر حتما باید جنگ اتفاق بیفتد، این واقعه هر پنج سال یک بار اتفاق می افتد و در اثر این واقعه حکومت تغییر می کند.
چین: برای کشته شدن 100 نفر همزمان حتما یک شورش باید اتفاق بیفتد و ارتش وارد خیابان شود. این اتفاق هر سی سال یک بار می افتد و دولت تا ده سال از این موضوع خجالت می کشد.
فرانسه: برای کشته شدن صد نفر یک شورش بزرگ دانشجویی برگزار می شود و یک ماه تمام خیابانهای پاریس در اشغال شورشگران می ماند، در جریان این شورش یک نفر کشته می شود و ژنرال دوگل با رفراندوم کنار می رود. این اتفاق هر پنجاه سال یک بار می افتد.
آلمان: برای کشته شدن بیش از 100 نفر آدم حتما باید جنگ جهانی اتفاق بیفتد. این اتفاق هر قرن
دوبار رخ می دهد و نصف حکومتهای جهان در اثر این واقعه عوض می شوند.
ایالات متحده آمریکا: برای کشته شدن صد نفر حتما باید یک یا دو هواپیما با یک یا دو برج برخورد کند و حداقل ده میلیارد دلار خسارت وارد شود تا صد نفر کشته شوند، این اتفاق ممکن است هر ده سال یک بار رخ بدهد و پس از چنین اتفاقی یا حکومت آمریکا سقوط می کند و یا حکومت آمریکا دو حکومت دیگر را در جهان ساقط می کند.
عراق: برای کشته شدن 100 نفر بین چهار تا ده انفجار باید رخ دهد، این اتفاق در شرایط بحرانی عراق هر ماه یک بار رخ می دهد و در اثر این واقعه آمریکایی ها تصمیم به خروج از این کشور می گیرند.
بورکینافاسو: امکان ندارد که 100 نفر در یک واقعه همزمان کشته شوند، چون خرتوخر نیست. اگر به فرض محال چنین اتفاقی رخ دهد اسم کشور تغییر می کند و جای آن روی نقشه جهان عوض می شود.
کانادا: برای کشته شدن 100 نفر بطور همزمان در کانادا یا باید اسلام گرایی در کانادا گسترش یابد یا کره زمین دچار یخبندان شود، این اتفاق هر سه هزار سال یک بار رخ می دهد.
ایران: برای کشته شدن 100 نفر بطور همزمان یک تصادف تانکر یا اتوبوس یا قطار باری یا سقوط هواپیما کافی است.( ایران تنها کشوری است که در آن منفجر شدن قطار باری بدون مسافر 300 نفر تلفات می دهد). در ایران در اثر زلزله پنجاه هزار نفر کشته می شوند، در اثر سقوط هواپیما چهارصد نفر کشته می شوند، در اثر تصادف قطار(بدون مسافر) سیصد نفر کشته می شوند، در اثر تصادف اتوبوس هفتاد نفر می میرند و دراثر برخورد دوچرخه ها با هم پنج نفر کشته می شوند. معمولا سالی چهار بار چنین اتفاقی رخ می دهد، در اثر این واقعه هیچ مشکلی برای حکومت پیش نمی آید، چون اگر برای حکومت مشکلی پیش بیاید، دیگر چنین اتفاقاتی نمی افتد.
نتیجه گیری اخلاقی: یکی از چیزهایی که نشان می دهد کرامت انسانی در ایران خیلی مهم است این است که هر سال چند هزار انسان در تصادف اتوموبیل بمیرند.
واحد مركزی خبر- با توجه به مضراتی كه اينترنت دارد از قبيل تهاجم فرهنگی و وجود مصاديق فساد در آن، اينترنت برای هميشه در ايران قطع میشود.
آقای معتمدی وزير ارتباطات و فنآوری اطلاعات در همايش تكنولوژی انفورماتيك و توسعهی ارتباطات ديجيتال در جمع خبرنگاران افزود: ما پس از كارشناسی موضوع و ارتباط با نهادهای مختلف در اين رابطه به اين نتيجه رسيديم كه نبود اينترنت بيشتر به نفع و صلاح كشور است. در مشورت تلويحی كه با اعضای مجمع تشخيص مصلحت نظام كرديم آنها نيز با كليت موضوع موافقند.
وی گفت: قرار است طرحی در اين رابطه به مجلس تقديم شود كه كليهی آی اس پیهای سطح كشور در اسرع وقت جمعآوری شود.
وی افزود: ما زمان و هزينهی زيادی صرف فيلترينگ ميلياردها صفحهی وب كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه اگر به طور كلی دسترسی به اينترنت را متوقف كنيم خيلی بهتر است و با توجه به مضراتی كه اينترنت دارد از قبيل تهاجم فرهنگی و وجود مصاديق فساد در آن، اينترنت را برای هميشه در ايران قطع كنيم. اين طور از باری كه قرار است در اين زمينه روی دوش قوهی قضائيه نيز بيفتد، كاسته خواهد شد.
وی گفت: كشورهای ديگر خطوط پرسرعت اينترنت و بسيار ارزان و بعضاً رايگان در اختيار مردم قرار میدادند و ما با وجود كم كردن سرعت برای درآمد بيشتر مخابرات و بالا بردن دائمی هزينهها و صدها مانعی كه سر راه كاربران قرار داديم، باز هم نتوانستيم از گسترش خطرناك و رشد سرطانی اينترنت در ايران بكاهيم و اين نااميدكننده بود.
وزير ارتباطات خاطرنشان كرد: با توجه به رشد سرطانی اينترنت در اروپا و آمريكا، شاهد عقبماندگی علمی و تكنولوژيك آنان هستيم و هماكنون جهان غرب به اين دلايل در فساد و انحطاط كامل به سر می برد و ما نمیخواهيم به سرنوشت آنان دچار شويم. البته تا آنها به اين هوشياری و درايت و آيندهنگری ما برسند 250 سالی طول خواهد كشيد.
آقای معتمدی افزود: در اين مدت ما و چندين وزارت خانه و نهاد، افكار عمومی را به يكديگر پاسكاری میكرديم و واقعاً كسی شهامت علنی بر عهده گرفتن فيلترينگ را نداشت. نتيجه اين شد كه با قطع كامل اينترنت، چهرهی هيچ يك از نهادها مخدوش نخواهد شد و انتقادها نيز به طور كلی از بين خواهد رفت و فضای سالمتری به وجود خواهد آمد.
وی گفت: نقش بازدارندهی وزارت ارتباطات و شركت مخابرات به جای نقش بيهودهی توسعهدهنده و هدايتكننده، بسيار در اين مدت شايستهی تحسين بوده و خوشحاليم كه جهانيان نيز متوجه اقدامات و زحمات ما در اين زمينه شدهاند. همين گران كردن تلفن مانند گران شدن مواد مخدر خودش فشاری بر قشر مصرفكننده خواهد بود و موجب میشود كه آنها ترك كنند تا جامعهای سالمتر داشته باشيم.
وزير ارتباطات در پاسخ به پرسش خبرنگاران كه تكليف آی اس پیها و هزاران شغل ايجاد شده چه خواهد شد، پاسخ داد: مگر قبلاً چه كار میكردند؟ همان كار را بكنند. ما كه وزارت كار نيستيم. در بحث اطلاعرسانی نيز صدا و سيما و مطبوعات به اين خوبی داريم كه بايد قدرشان را بدانيم و دنبال موهوماتی مثل خبررسانی آنلاين و مفاسدی از اين قبيل نرويم.
آقای معتمدی در پايان از وبلاگ آریایی به خاطر نقل اين خبر و گفتگوی خيالی تشكر كرد.
* ساعت 4 صبح كه از خواب بيدار شدهايد و براي آب خوردن به طرف آشپزخانه ميرويد در بين راه Emailهايتان را چك ميكنيد.
* وقتي مودم را خاموش ميكنيد احساس پوچي ميكنيد، مثل اينكه عزيزي را از دست داده باشيد.
* تصميم ميگيريد يكي دو سالي بيشتر در دانشگاه باشيد فقط بخاطر دسترسي رايگان به اينترنت.
* در نامههاي پستي هم از Smiley (مثل (-: ) استفاده ميكنيد.
* وقتي ميخواهيد بخنديد سرتان را نود درجه بسمت چپ ميچرخانيد (رجوع شود به مطلب قبل).
* تكاليفتتان را به فرم HTML درميآوريد و آدرس آنرا به استادتان ميدهيد.
* سگ شما هم براي خودش يك صفحه وب دارد.
* حتي خوابهاي شبهايتان هم به فرمت HTML است.
* سنتان را به صورت 3.x نشان ميدهيد.
* پسرتان جواد را Java صدا ميزنيد.
* همسرتان را به اين صورت معرفي ميكنيد: aghamon@work.money و ayal@kitchen.com
* همه دوستانتان يك @ در اسمشان دارند.
* از اينكه در يك آگهي ترحيم نميتوان آدرس Email جديد مرحوم را نوشت ناراحت هستيد.
* تنها ارتباطتان با افراد منزل از طريق Email است.
* انتخاب بين پرداخت قبض آب و هزينه اشتراك اينترنت آسان است، بايد مدتي بيآبي را تحمل كرد.
* خانمتان يك كلاه گيس بر روي مانيتور ميگذارد كه به شما يادآوري كند كه او چه قيافهاي دارد.
* بر روي كنترل تلويزيونتان هم Double Click ميكنيد.
* نيمي از سفرتان را در هواپيما در حالي طي ميكنيد كه كامپيوتر كيفييتان را به روي پاهايتان و بچهتان را در جعبه بالاي